امروز: شنبه, ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۱۱ شوّال ۱۴۴۵ قمری و ۲۰ آوریل ۲۰۲۴ میلادی

گریه‌ی‌جانسوز فرزند خردسال شهید مدافع حرم پای ماکت تصویر پدر

تصویری از اوج مظلومیت شهدای مدافع حرم + توضیحات همسر شهیدسامانلو

فرزند خردسال شهید ساملو در بدو ورود به غ مدافع حرم با ماکت تصویر پدرش ربرو می شود و تصور می کند که پدرش آمده و بالای غرفه روی بلندی ایستاده، با عجله به سمت پدر می دود و زمانی که پای ماکت رسید و می فهمید که پدرش نیست، شروع به گریه کردن می کند.

 

به گزارش پایگاه جوان انقلابی ؛ جمعه شب در حاشیه نمایشگاه دفاع مقدس در قم، خانواده شهید سعید سامانلو از  شهدای عملیات آزادسازی دو شهر نبل و الزهرا(س) سوریه به غرفه شهدای مدافع حرم دعوت شده بودند که ورود این خانواده شهید به این غرفه با اتفاقی جانسوز همراه بود.
ـ
فرزند خردسال شهید سامانلو در بدو ورود به غرفه شهدای مدافع حرم با ماکت تصویر پدرش ربرو می شود و تصور می کند که پدرش آمده و بالای غرفه روی بلندی ایستاده، با عجله به سمت پدر می دود و زمانی که پای ماکت رسید و می فهمید که پدرش نیست، شروع به گریه کردن می کند. ـ

همسر شهید سعید سامانلو متن کوتاهی را در خصوص اتفاق آن شب نوشته اند که در ادامه می آید:

ـ

javanenghelabi-shahid-modafe-haram-samanlojavanenghelabi-shahid-modafe-haram-samanlo1ـ

فقط قصد بازدید از نمایشگاه بود که با تمثیل پدرش رو به رو شد و بچه کمی هیجان زده شد. خدا داعشی و دشمنان اسلام را لعنت و نابود کند. ما واقعا ممنون از برگزار کنندگان چنین نمایشگاه هایی در سراسر کشور هستیم که ترویج فرهنگ شهید و شهادت را به نحو احسنت انجام می دهند.
ـ
محمدحسین کوچک باید با واقعیت رو به رو شود تا بفهمد دشمنان پدر قهرمانش را چه کردند؟ محمدحسین و علی خوشحال اند که اگر پدر فداکارشان نیست مردمی هستند که یاد آنها را زنده نگه میدارند.
ـ
محمدحسین بعد از رو به رو شدن با تصویر پدر آرام شد و او را نوازش کرد و بوسید و عکس های یادگاری قشنگی با آن گرفت.
ـ
ما ممنون و سپاسگزار طراح تمثیل ها هستیم.
ـ
من مادر محمدحسین و علی علاوه بر همسر شهید بودن فرزند شهید نیز هستم و بیشتر از هر کسی فرزندانم را درک میکنم؛ یادم میآید وقتی بچه بودم زمانی دلم به درد می آمد که حس می کردم، مردمی که پدر من به خاطرشان رفته حتی یاد و خاطره او را زنده نگه نمی دارند.
ـ
شاید با یادآوری خاطرات پدر، اشک از چشمانم سرازیر میشد اما آن اشک سریع تبدیل به شعف و شادی میشد و میگفتم خدایا مواظب این مردم عزیز باش؛ پدر من که برای آسایش آنها رفت، آنها هنوز پدر مرا در خاطر دارند و یادش را زنده نگه داشته اند.

این مطلب چقدر مفید بود ؟
 
دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی
کد جدید

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به شهرداری نجف آباد می باشد , هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.