از 9سالگی حفظ قرآن را شروع کرد و در نوجوانی با کتابهای نهجالبلاغه، صحیفۀ سجادیه و آثار شهید مطهری مانوس بود. تنیس و دوچرخهسواری را خیلی جدی دنبال میکرد و در کنار تحصیل، به جلسات عقیدتی و سیاسی مخفیانه رفت و آمد داشت و اوقات فراغت را صرف کشاورزی میکرد.
سال56 که طبس به شدت لرزید، با دوستانش راهی این شهر زلزلهزده شدند. با چند نفر دیگر، اعلامیههای حضرتامام را با دست نوشته و بین مردم پخش میکردند. موقعی که امام به ایران برگشت، رفتند تهران برای استقبال و در درگیریهای مربوط به سقوط چند کلانتری، مشارکت داشت.
با پیروزی انقلاب، در قالب جهادسازندگی راهی مناطق محروم شد و در اولین انتخابات مجلس و ریاستجمهوری، به خوبی خط منحرفان را شناخت و در حد توان، روشنگری کرد. با شروع جنگ، خودش را به جبهۀ نثاره و فارسیات رساند.
جزء اولین گروهی بود که زیر نظر افسران ارتشی، دوره آموزشی تانک را گذراند و زمینهساز تشکیل اولین گردان زرهی تاریخ دفاعمقدس شدند.
در عملیات ثامنالائمه برای ساخت جادۀ آبادان به ماهشهر، تلاش زیادی داشت و در همین عملیات پایش زخمی شد.
عضو رسمی سپاه شد و در عملیات مولای متقیان به شدت مجروح شد و در عملیات رمضان به عنوان فرماندۀ گردان حضور پیدا کرد.
در همین عملیات، ترکش خمپاره به سرش اصابت کرد و موقع سوار شدن به آمبولانس، ترکش دیگری به پایش خورد. در بیمارستان قائم مشهد بستری شد و 10روز بعد، از حالت اغماء خارج شد و نماز صبحش را خواند. سجدهای کرد و بعد از آن همینطور که سر بر دامان مادر داشت و ذکر میگفت، در اولین روز مرداد61 در 21سالگی به شهادت رسید.
محمدرضا و عبدالرحیم،2برادر دیگر عبدالحسین نیز در طول دفاعمقدس به شهادت رسیدهاند.
بخشی از وصیت نامه شهید: «ای امام، ما فرزندان تو تا آخرین قطره قطره خونمان خواهیم جنگید و اجازه نخواهیم داد که حکومت اسلامی کوچکترین ضربهای ببیند که این عهد و پیمانی است که از اول جنگ با خدای خود بستهایم.ای پدر و مادر عزیز شما پدری باش همچو علی مرتضی علیهالسلام و شما ای مادر مادری باش همچو زهرای اطهر علیهالسلام و فرزندانتان همچو حسنین و زینب. از شما میخواهم که در شهادتم عزاداری نکنید که شهید عزادار نمی خواهد، پیرو میخواهد.»