مهر1337 در روستای قرهتپه به دنیا آمد. در خانه، به مادر کمک میداد و هر وقت درس و مشق نداشت، کمکحال پدر بود. روستایشان، مدرسۀ راهنمایی نداشت و نتوانست درسش را آنطور که دوست دارد، ادامه دهد. مرتب در جلسات قرآن شرکت داشت، زودتر از بقیه سلام میکرد و نمازهایش با بیشتر همسن و سالهایش تفاوت داشت.
دورۀ سربازیاش، همزمان شد با ماههای منتهی به پیروزی انقلاب. از پادگان فرار کرد و شروع کرد به شرکت در راهپیمایی و پخش اعلامیههای حضرتامام.
بعد از پیروزی انقلاب، مدتی در کمیته خدمت کرد و با تاسیس سپاه، وارد این مجموعه شد. با اوجگیری غائلۀ کردستان، وارد معرکه شد و برای تامین امنیت جادۀ ارتباطی دیواندره که در تصرف ضدانقلاب مانده بود، همراه تعداد دیگری از نیروها شروع به احداث پایگاههای کوچک نظامی در روستاها و ارتفاعات مشرف به مسیر کرد.
در حملۀ ضدانقلاب به یکی از پایگاههای روستای شریفآباد، تمامی نیروها به جز او شهید یا زخمی شدند ولی مهدیقلی تا صبح دورتادور پاسگاه طوری جنگید که تصور شود پایگاه نیروی زیادی دارد. این رشادت، مانع ورود ضدانقلاب به پایگاه و شهادت بقیه نیروها شد.
فرماندهای مدیر و مدبر بود و کمتر حرف میزد و بیشتر عمل میکرد. بخشنده و سادهزیست بود و به اخلاص و قناعت شناخته میشد. روی بیتالمال حساسیت ویژهای داشت. در کردستان با طی مسیرهای طولانی و صعبالعبور کوهستانی و نبرد در سرمای طاقتفرسا، به سرعت مدارج پیشرفت در فرماندهی را طی کرد و در آخرین روزهای سال62، مسئولیت یکی از محورهای عملیاتی را بر عهده گرفت.
با شروع عملیات خیبر در جزایر مجنون، خودش را از غرب به جنوب رساند و بدون اینکه خودش را معرفی کند، به عنوان یک نیرویساده وارد عملیات شد. خیلی طول نکشید که شناخته شد و فرماندهی یکی از گروهانها را بر عهدهاش گذاشتند. یکسال بعد، در عملیات بدر در جایگاه معاون گردان برای چندمینبار به شدت زخمی شد. تابستان سال بعد، به عنوان فرماندۀ گردان در عملیات قادر در ارتفاعات شمالغرب شرکت کرد و به شدت زخمی شد.
نیروهایش تلاش کردند او را برگردانند ولی شدت آتش دشمن مانع شد و مهدیقلی در همان محدوده در 27سالگی به شهادت رسید و پیکرش در منطقه باقی ماند.
سال75 پیکرش تفحص شد و در گلزار شهدای زادگاهش خاکسپاری شد.