گفت و گو با فرزند شهید عبدالرسول زرین:
پدرم برای کسانی که مورد هدف قرار میداد فاتحه میخواند/ شهید خرازی شهامت کدام شهید را تحسین میکرد؟
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، حماسه جاودان هشت سال دفاع مقدس در سرزمین اسلامی ایران همچون مدال افتخاری است که همیشه تاریخ، بر سینه ستبرمجاهدان اسلام میدرخشد و تلالو آن چشم هر بینندهای را محسور میکند و شمیم دلانگیز این حماسهمقدس مشام آزادگان را مینوازد. مجاهدانی که با بهرهمندی از چشمه سار زلال تعالیم مکتب اسلام و رهبری قائد عظیم الشان جهان تشیع حضرت امام خمینی (ره) با خلق حماسه هایی پرشور، خویش را در مسند بلند مرتبهترین مردم دنیا قرار داده و پیشاهنگ ایثار و فداکاری و مقاومت شدند و در زمین نیز آسمانی زیستند.
یکی از این عرشیان فرش نشین "شهید بزرگوار عبدالرسول زرین"بود که قفس تن را شکست و از خاک بر افلاک رسید و مصداق حقیقی یخرج الحی من المیت بود. شجاعت و رشادتهای این شیر مرد جبهههای حق علیه باطل آنچنان زیاد بود که شهید حاج حسین خرازی سر لشکر پر آوازه اسلام وی را"گردان تک نفره زرین"نامیدند. جای جای جبهههای جنگ و زمان به زمان این حماسههای جاویدان، تمثالی از حضور شهید را در خود دارد. از دارخوین تا آبادان، از پادگان حمیدیه تا طلاییه، از سوسنگرد تا هویزه، از تپههای الله اکبر تا بستان و از فکه تا عین خوش و بالاخره در عملیات خیبر مهر شهادت بر طومار زندگی این بزرگمرد دلیر نقش بست و تربت او تا ابد دارالشفای آزادگان و احرار خواهد بود.
***
در ادامه گفتوگوی خبرنگار ما با اصغر زرین فرزند شهید عبدالرسول زرین معروف به "گردان تک نفره" را بخوانید.
مختصری از شناخت خودتان را از پدر بزرگوارتان بیان کنید؟
وقتی پدرم شهید شد من هشت، نه ساله بودم. از کودکی هر وقت که پدرم مرخصی میآمد اغلب همراهشان بودم. هنگامی که به پادگان میرفت و یا در کنار همرزمانش از جمله یکبار پیش شهید خرازی میرفت، من را هم همراه خود میبرد. از همان زمان پدرم را به عنوان یک الگوی مناسب در زندگیم انتخاب کردم. به همین دلیل صحبت هایش را در ذهنم میسپردم.
از همان دوران کودکی فضای معنوی را در کنار رزمندگان را لمس کردم و با اطمینان امروز میگویم که شهدا خصوصیاتی داشتند که اسلام به عنوان یک مسلمان واقعی بیان کرده است.
پدرم در عین حالی که در جبههها یک تنه در مقابل دشمن میایستادند، وقتی در بین مردم قرار میگرفت بسیار متواضع و خاکی رفتار میکرد و حتی در کوچه با بچههای هم سن و سال من فوتبال بازی میکرد. در محل کسی نمیدانست ایشان چکارهاند و در جنگ چه میکند.
تعریف از پدرم که چه رشادتهای در دوران دفاع مقدس از خود نشان داد راحت است اما دلم میخواهد این نسل حاضر با این شهدا ارتباط برقرار کنند. با گفتن از شهدا و دفاع مقدس، به دنبال این هستم که این مباحث برای نسل امروز تاثیر گذار باشد.
برای من عادی است که بگویم پدرم این حرف را زدند، برای کسانی که به جبهه رفتند این صحبتها عادی است و از نزدیک لمس کردهاند اما آیا برای نسل جوان امروز هم عادی است؟
رشادت ها و افتخارهایی که شهید زرین در سال های دفاع مقدس از خود نشان دادهاند، از چه طریقی بوده است؟
این موضوع با معنویات پدرم گره خورده است. پدرم میگفت «قبل از تیراندازی دو آیه میخواندم، یکی آیه "وجعلنا من بین ایدیهم.. و یکی دیگر آیه "ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رما " است» و ادامه میداد "خداوند میفرماید: شما که تیر میاندازید، این ما هستیم که تیر را به سوی قلب دشمنان هدایت میکنیم".
پدرم برای آنهاییکه مورد هدف قرار میداد، فاتحه میخواند و میگفت "خدایا من برای تو اینها را از پا در آوردم."
صدای ضبط شدهای از پدرم داریم که گفته است "رسیدم به تپهای که برادر خسروی فرمانده گردان امیرالمومنین فتح کرده بودند، من میدانستم که الان راه نفوذ دشمن کجا میتواند باشد. چهار تیربار روی تپه کار میکردند (هر یک تیربار میتواند یک گردان را نابود کند)، به لطف خدا توانستم هر چهار تیربار را خاموش کنم، بعد از آن رفتم کنار تپه نشستم تا دشمن تپه را محاصره نکند. نشسته بودم تا خستگی درکنم چون نود کیلومتر کوهها را تاب خورده بودم و پاهایم درد گرفته بود."
در ادامه صدای ضبط شده آماده است "حدسم درست بود، دیدم دشمن دارد از دور تپه نفوذ میکند و من هیچ جایی را نداشتم کمین کنم. بیسیم هم نداشتم که با برادر خسروی تماس بگیرم تک و تنها بودم فقط دو نارنجک داشتم. نشستم و دو آیه "وجعلنا ... و "و ما رمیت اذ رمیت"را خواندم و چون خیلی به این دو آیه اعتقاد داشتم شجاعت مضاعفی پیدا کردم و شروع به تیر اندازی کردم و هفده نفر از آنها را از پای در آوردم که جنازه هایشان صد متری من به زمین خوردند و بقیه هم پا گذاشتند به فرار و کل منطقه از عراقی ها خالی شد. پیش بچه ها که برگشتم، پیش من آمدند و گفتند که در بی سیم داد می زدند که فرار کنید تک تیرانداز دارند. فهمیدم این آیه ها کمر دشمن را شکست."
شهید خرازی در خصوص شهادت شهید زرین و بعد معنوی ایشان، نظری نداشتند؟
بله. شهید خرازی در خصوص پدرم گفته است: "این بعد معنوی منظوم با نظامی شهید زرین"باعث خلق این حماسههای بزرگ شده بود که شاید این کارهای بزرگ از درک افراد عادی خارج باشد. اگر بتوانیم تاثیر این بعد معنوی را در پیشبرد توانایی جنگی ایشان معنا کنیم و جا بیاندازیم و نهادینه کنیم، این همان نقطه عطفی است که میتواند نسل جوان را به سمتی هدایت کند که همه چیز را در کنار خدا جستجو کنند.
در خصوص فعالیتهای انقلابیشان برایمان بگویید؟
روزی قرار شد با تعدادی از دوستانش مجسمه شاه را در میدان مجسمه (رو به روی سی وسه پل) پایین بکشند. پدرم به بالای مجسمه رفت و آن را با کمک دوستانش و در جلوی چشم ماموران رژیم و تظاهرات کنندگان پایین کشید. یکی از مامورها به دنبال پدرم میافتد و او هم فرار میکند. در همین تعقیب و گریز به بالای درختی رفته و وقتی مامور به آن نقطه میرسد بر روی آن میپرید. پس از کتک زدن مامور سریع محل را ترک میکند.
مادرم برایم تعریف کرد که چند روز بعد از آن واقعه یکی از افراد محل که برای یکی از ارگانهای دولتی نفت می برده، در جایی که مامورها بودند نام افرادی را که قرار به دستگیری آنها بوده، میشنود که از جمله عبدالرسول زرین یکی از آنها بوده و مادرم سراسیمه به منزل ما میآید و جریان را تعریف میکند. پدرم یک موتور سوزوکی داشت، وقتی این بحث را شنید، گفت "حالا وقتش شده که از موتور استفاده کنم"پولی برداشت و به سمت شیراز رفت. مدتی در آنجا ماند و در شلوغی انقلاب برگشت.
از رشادتهای پدرتان و شهید خرازی در کردستان برایمان بگویید.
پدرم قبل از شروع جنگ تحمیلی در غائله کردستان همراه با شهید خرازی و تعدادی از برادران اصفهانی وارد سنندج شد و یک گروه ضربت 60 نفره تشکیل میدهند.
ابوی در نوار تعریف میکنند که در یک روز رسیدیم به گردنهای به نام گاران، نفرات ما به صورت گروههای بیست و پنج نفری در فواصل یک کیلومتری از هم جدا شده بودیم که اگر ستون اول را زدند نیروهای بعدی وارد بشوند. در ستون اول یکدفعه ابوی چون حس ششم قوی داشتند زود تشخیص میدهند و میگویند که اینجا کوملهها هستند و سریع اسلحه را آماده میکنند. نیروها میگویند که اینجا کسی نیست و در همان بگو مگو دشمن شروع به تیراندازی میکند. ابوی ادامه داد: از ستون اول فقط من و دونفر دیگر زنده ماندیم و بقیه شهید میشوند. درگیری از نه صبح شروع میشود و تا چهار بعد از ظهر طول میکشد.
ابوی گفت که یک کالیبر پنجاه بود، دیدم هر کسی پشت کالیبر میرود، کشته میشود. به هر صورت بود از زیر رگبارهای دشمن خودم را به پشت کالیبر 50 رساندم و آنها را به رگبار بستم. تعداد زیادی از آنها را به پایین ریختم و به درک واصل کردم. یکی، دو نفر از کومله ها را دستگیر میکنند، و از تعداد آنها سوال میکنند، که میگویند ما هفتصد نفر بودیم.
فکرش را بکنید اصلاً با عقل جور در میآید؟ به نظر من باید خیلی روی این موارد کار بشود. چطور میشود پنجاه، شصت نفر که بیست و پنج نفر ستون اول همشان شهید میشوند، مقابل 700 نفر ایستادگی میکنند. در این نبرد با شهید زرین و خرازی و آنهایی که باقی ماندند پیروز میشود و در جدال گاران حماسهای نفسگیر ولی پیروزی حق علیه باطل را رقم می زنند.
شهید خرازی بعد از شهادت پدرم، در خصوص رشادت پدرم در آن گردنه میگوید "شهید زرین در کردستان خیلی خوب خودشان را نشان دادند."
این گروه در جبهههای جنوب چه فعالیتهای داشتند؟
با شروع جنگ تحمیلی در جبهه جنوب هم اولین کاری که این نیروهای زبده میکنند، خط شیر را تشکیل میدهند. خط شیر یک گروهی از نیروهایی قدیمی که از کردستان آمده بودند و فکر کنم بیست، سی نفرشان مانده بودند به علاوه بچه های جدیدی که به منطقه جنوب آمده بودند. نیروها را در منظقه عملیاتی فرمانده کل قوا یعنی دارخوین مستقر میکنند. شهید حسن باقری منطقه را به دست شهید خرازی میسپارند، و میگویند اگر پایت را از این طرف کانال بگذاری آنطرف، حرام است.
شهید خرازی، طرحی میدهد که کانالی بزنند و خودشان را به دشمن نزدیک کنند. غیر از این کانال هیچ کاری نمیتوانستند انجام دهند.
سردار بنی لوحی برایمان روایت کرد که شهید زرین و شهید عباس محسنی از پیش قراولان کندن این کانال شده بودند چون ورزیدگی بیشتری داشتند توانستند بیشتر از همه فعالیت کنند. بچهها روی سرشان نفت میریختند یا توری میکشیدند که پشه ننشیند و نیششان نزند و بیشتر هم شبها میرفتند.
شهید خرازی مسئولیت حفاظت از کانال را بر عهده پدرم میگذارد که او یک صد متر جلوتر یک مقری را تشکیل میدهد و سه ماه تمام رزمندگان بویژه در شبها کانال را میکندند. پدرم هم دشمن را زیر نظر داشته که گشتیهای دشمن از وجود کانال و نیروها آگاه نشوند. حدود سه ماه کانال و رزمندگان را از گزند دشمن حفظ کرد. هفتصد متر جلوتر از نیروها میان عراقیها میرفته و همین باعث ایجاد روحیه در بین رزمندگان شده بود.
شهید خرازی در نواری که بعد از شهادت پدرم ضبط کرده است، میگوید: چندین بار که رفتم و میخواستم از پیشرفت کار اطلاع یابم، شهید زرین را میدیدم که در یک شرایط خیلی طاقت فرسایی قرار گرفته بود ولی خم به ابرو نمی آورد و کارش را با جدیت بیشتری ادامه میداد. خودش را با مصالح خار و خاشاکی که در زمین منطقه بود همرنگ و هم شکل میکرد. دشمن سر در گم شده بود که از کجا تیر و آتش میآید.
شهید خرازی ادامه میدهد: "در حین عملیات فرماندهی کل قوا گروه وسط را من هدایت میکردم، که بچهها را زیر گلولههای دشمن رسانیدم. چون من حدود سه ماه پیش عراقیها بودم، با سیستم تیر اندازی دشمن کاملاً آشنا بودم و توانستم زیر دود و ترکشهای دشمن همه نیرو ها را سالم به منطقه مورد نظر برسانم. نیروهای ما حدود 240 نفر بیشتر نبودند و از این حدود، تعداد زیای هم تدارکات و... بودند. عملیات فرماندهی کل قوا با تعدادی اندک پیروز شد."
در میان برادرانتان، کدام یک در دفاع مقدس حضور داشتند؟
برادرم اکبر از من 10 سال بزرگتر بود و همان زمان حیات پدر در سن 14 سالگی، دست در شناسنامش برد و به جبهه رفت. پدر او را با خود دو، سه مرتبه به خط مقدم برای تک تیر اندازی برد. پس از آن هجده ساله بود که مسئول موتوری سپاه سیدالشهدای اصفهان شد. دامادمان هم همان زمان جبهه بودند. خانواده ما کلاً بی سر پرست شده بود.
حضور پدر در میدان نبرد، نقش پدری را کمرنگ تر نکرده بود؟
خیر. پدرم واقعا به تمام معنی به ما علاقه داشت و یکی از همرزمانش برایمان روایت کرد: در سنگری مستقر بودیم، یکمرتبه هق هق گریه شهید زرین بالا رفت، گفتم "چی شده؟"شهید زرین جواب داد: "یاد بچه هام افتادم."رزمندگان همشان بچههایشان را دوست داشتند، من از یادم نمیرود که چقدر ما را دوست داشت، ولی به قول خودشان اسلام و حفظ آن در اولویت هست و باید از همه چیزمان حتی زن وفرزند بگذریم.
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، اصطلاح "شهید گمنام" تنها شامل شهدایی که پیکرشان بازنگشته است نمیشود بکار برد بلکه در دوران دفاع مقدس شهدایی داریم که پیکرشان به آغوش خانواده بازگشته اما برای نسل امروز گمنام هستند. کشورهای غربی و آمریکایی اسطوره ندارند و همواره در پی اسطورههای ساختگی برای الگوپذیری در کشورشان بخصوص نسل جوان خود هستند و فیلمهای پر خرج و ساختگی خودشان را در جهان عرضه میکنند اما ما اسطورههای همچون همت، خرازی، چمران، زرین و ... داریم که متاسفانه با کملطفیهای که صورت گرفته گمنام ماندند. شهید عبدالرسول زرین در مقایسه با تک تیراندازان دیگر در دنیا بیشترین تیر موفق را داشته است. شهدای همچون شهید زرین نیز شهید گمنامند.
برای شناختن شخصیت شهید عبدالرسول زرین که جزو یکی از اسطورههای کشورمان است که گمنام مانده و فیلم یا کتابی برایشان ساخته نشده است، ادامه گفتوگوی خبرنگار ما با اصغر زرین فرزند شهید عبدالرسول زرین تک تیرانداز لشکر پیاده عملیاتی 14 امام حسین اصفهان را بخوانید.
***
آقای دکتر از علاقه پدر به خانواده و بچه ها صحبت کنید.
مهمترین نکته همینجاست. پدرم در نوارها تاکید کردند که "من بچههایم را سپردم به خدا و بعد اقوام و دوستانم، هوای بچههای من را داشته باشید. من باید بروم و ماندن برای من معنی ندارد. احساس میکنم یک مرد جنگی هستم و حضورم در جنگ واجب است. از آن جایی که خدا تا به حال رزق و روزی بچه های مرا داده است، از این به بعد هم خودش خواهد داد".
پدرم با برادرانم و بچههای محل در کوچه فوتبال بازی میکرد. بچههای کوچکی را به یادم دارم که بعد از شهادت پدرم گریه میکردند و میگفتند همین یک ماه پیش داشتند با ما فوتبال بازی میکردند.
پدرم زمانی که به مرخصی میآمد مرتب به مدرسهیمان سر میزد و جویای تحصیلمان بود. در آن دوران تصور میکردم فقط به من توجه دارد، اما بعد از هر کدام خواهرها یا برادرها که میپرسیدم آنها هم همین را میگفتند. این نشان میدهد که توجهشان به همه ما یکسان و در حد بسیار بالایی بوده است.
اطرافیان شهید زرین را با چه خصوصیاتی میشناختند؟
شهدا را غیر از شهدا کسی نمیتواند وصف کند. تنها کسی که میتوانست در مورد پدرم خیلی خوب صحبت کند، شهید خرازی بود.
اطرافیان پدرم را با خصلت بخشنده و سخاوتمند بودن، میشناختند و با داشتن این خصلت از شهرت خاص و عام برخوردار بود. همچنین شخصیت شوخ طبعی داشت اما در حین کار، خیلی جدی برخورد میکردند.
سردار ابوشهاب (معاون لشکر امام حسین(ع) در جبهههای نبرد) درباره خصوصیات اخلاقی پدرم روایت میکند: "شهید زرین در جبههها به ویژه در کردستان نقش بسزایی داشتند. در انجام کارهای بزرگ او یک گردان بود. همچنین در بالا بردن روحیه دادند به رزمندگان به خصوص در خلال عملیات که به دلایلی روحیه بچهها بسیار پایین آمده بود، ایشان میآمد بین نیروها و با آن لبخند زیبایش در جایی مستقر میشد و چندین عراقی را شکار میکرد. یکدفعه میدیدیم که بچه ها شور و شعفی تازه پیدا میکردند و به سمت دشمن یورش می بردند. به واقع میتوان شهید زرین را "حبیب ابن مظاهر زمان"نامید."
چطور شد که پدر تک تیرانداز لشکر شدند؟
پدرم در اوایل جنگ علاوه بر تک تیر انداز ویژه لشکر، مسئولیتهای مختلفی را هم به عهده داشت. یک نیروی جنگی و کاملاً کارآزموده بود ولی به دلیل تیراندازی بسیار دقیقی که به ویژه در شرایط بحران و با آن خونسردی عجیب در شرایط سخت و طاقت فرسا داشت، در شرایطی که مشکلی پیش میآمد، او یک تنه و با یک اسلحه جلوی دشمن می ایستاد.
ماجرای آن عکسی که باعث معروفیت شهید زرین شد، چیست؟
ماجرا را شهید خزاری اینگونه نقل کرده است: "من خودم بعد از عملیات طریق القدس نزدیک ایشان بودم، با یک بشاشیت و روحیه خیلی بالایی ایشان داشت کارش را انجام میداد. من دیدم که عراقیهایی که میآیند بروند دستشویی، ایشان هدفشان میگرفت و آنها به زمین میخوردند. زرین به من گفت "حسین ببین اینها چطور زمین میخورند و چطور ذلیلانه دارند فرار می کنند".در این موقع بود که جایی که او شلیک میکرد توسط عراقیها کشف شد و یک تیر رها شد. کنار زرین ایستاده بودم که این تیر آمد و از کنار گوش ایشان رد شد و لاله گوش زرین را سوراخ کرد. اما خم به ابرو نیاورد و کارش را با جدیت بیشتر ادامه دادند. در همان حین بود که گروهی از فیلم برداران آن جا بودند و بلافاصله از او عکس گرفتند و یک عکس از ایشان به یادگار هست که این نمایانگر کاری بود که ایشان داشت انجام میداد و خود گواه صادقی از فعالیت ها و تلاش و مبارزهی شهید زرین است."
در آنجا شهید زرین یکی از بهترین تک تیر اندازان عراق را که چندین نفر از رزمندگان را به شهادت رسانیده و گوش خودشان را هم مورد هدف قرار داده بوده پس از یک شبانه روز تعقیب و گریز با یکدیگر به درک واصل کرد.
خاطرهای از آن عکس دارید؟
بله یادم هست، عکس زخمی شدن گوششان سال شصت در مجله پیام انقلاب پخش شده بود، خانم حمیدی معلم اول دبستانم (در مدرسه رکنالدین) دوست داشت پدرم را ببیند. صبح پدرم را از بیمارستان به منزل آورده بودند. من هم به مدرسه نرفتم و کنارشان نشسته بودم. پدرم گفت "چرا اینجا نشستید؟" مادرم پاسخ داد: جایی نمیرود، میترسند شما بروید." پدرم با همان حالش مرا به مدرسه برد. خانم وجدانی گفت بدو برو به خانم حمیدی بگو بیایند که پدر را ببینند. خانم حمیدی داشتند میدویدند که در حیات مدرسه به زمین افتادند. پدرم با خانم حمیدی صحبت کرد که به بچهها قرآن یاد بدهید، خیلی مهم است که بچه از کودکی درس دینی یاد بگیرد.
خاطره دیگری از آن عکس هم دارم. عکس را در کتابی که مجموعهای از صحبتهای شهید زرین و شهید خرازی درباره پدرم در نوار کاست هست، نوشتم البته خاطرهای هم از این کتاب دارم که گفتنش خالی از لطف نیست. وقتی کتاب را نوشتم همان شب شهید خرازی را در خواب دیدم و با یک لبخندی زیبا به خانه ما آمد و گفتند: "اصغر برو کتابی که برای پدرت نوشتی بردار بیار، کتاب را آوردم. کتاب را از من گرفتند و ورق زدند. دست کشیدند و گفتند عکسهای من با شهید را چاپ کن و برای من بیاور. در همان روز شهید خرازی مریضمان را هم که از بلندی بر زمین افتاده و در بیمارستان بود را با این جمله که بروم مریضتان را ببینم، شفا دادند. این مسائل گفتنش برای ما عادی است اما شاید باورش برای افراد سخت باشد.
نحوه شهادت ایشان چگونه بود؟
شهادت پدرم را شهید خرازی اینگونه روایت کرد: "در عملیات خیبر هم همانند دیگر عملیاتها زرین با شهامت دشمن را هدف قرار میداد. این کار او دشمن را جدا نگران کرده بود و دچار دستپاچگی کرده بود. بعد از عملیات مرحله دوم خیبر خبر دادند که زرین همانطور که اسلحهاش به سمت دشمن نشانه میرفت به شهادت رسید. بین ما یک رابطه عاطفی پدر فرزندی عمیقی حاکم بود. جزء افتخاراتمان بود که با یک چنین سرباز مخلص امام زمان(عج) که همه چیز را در راه لقاء دوست رها کرده بود آشنا شده ایم. در لحظه لحظه کاری که ما داریم اینجا انجام میدیم و بخصوص در عملیاتهایی که بعد از شهادتشان انجام شد، جای ایشان خیلی خالیه و ما سعی کردیم این وصیت برادرمان عبد الرسول زرین را در این بعد اساسی عملیات یعنی ادامه تشکیل گروه تک تیر انداز را عملی کنیم. پس از شهادت زرین، برادران در بیسیمها و رادیو دشمن شنیده بودند که اظهار میکنند "شکارچی خمینی"را زدیم."
داستان این شهید بزرگوار قابلیت ساخت فیلم را دارد، آیا اقدامی در این زمینه صورت گرفته است؟
آن زمان (سال 72) برخی از فرماندهان میگفتند باید از شخصیت شهید زرین یک فیلم ساخته شود ولی پیگیری جدی صورت نگرفت. حقیقت این است که غربیها و آمریکایی ها اسطوره ندارند و همواره در پی اسطورههای ساختگی برای الگوپذیری در کشورشان بخصوص نسل جوان خود میباشند و فیلمهای پر خرج و ساختگی خودشان را در جهان عرضه میکنند. برعکس در کشور ما تا بخواهید اسطورههای واقعی بوده و هست ولی دلسوزان واقعی اندکی وجود دارند. شاید هنوز به آن سطحی از تفکر نرسیدهایم که بتوانیم اهمیت بدهیم و میزان تاثیرگذاری اسطوره ها را در شکل گیری تفکر و فرهنگ یک کشور هنوز درک نکرده باشیم.
کشور هلند یک اسطوره ساختگی به نام پطروس خلق کرده که حتی در کتابهای درسی دبستان ما هم رسوخ کرد. آنها با این همه جنایت و فرهنگهای نادرست اینگونه موارد را بهتر میفهمند و خیلی دقیقتر عمل میکنند مثلا آمریکاییها کریس کایل، تکتیرانداز کودککش خود را با 160 جنایت و شلیک موفق چنان بزرگ میکنند و فیلم هالیوودی برایش می سازند که گویی در جهان نمونهای ندارد و خیلی دقیق و هدفمند روی آن کار میکنند.
اگر تک تیراندازان در سایر نقاط دنیا را هم ببینید که برای آنها فیلم و کتاب آنچنانی نوشتهاند، میبینیم که نهایتاً بیشتر از چهارصد، پانصد شلیک موفق (آنهم در جنایات ناجوانمردانه) نداشتهاند، ولی پدرم با چندین برابر شلیک موفق آنهم در دفاع از میهن اسلامی و برای حفظ اسلام و کشور داشته است، حدود30 سال است که مسکوت مانده واستفاده خاصی از زندگی پرافتخار او نشده است.
با کم لطفی مسئولین تصمیم دارم کتاب و فیلمی را در خصوص زندگینامه این شهید بزرگوار نه به بخاطر این که پدر بود بلکه به عنوان فردی که برای حفظ کشور و اسلام جانش را فدا کرده است، تهیه کنم.
از این که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید کمال تشکر را داریم.
خواهش میکنم.
در ادامه ماجرایی را می خوانید که تقریبا تمام بسیجی هایی که یک بار آموزش نظامی دیده اند آن را شنیده اند. ماجرایی که به صورت سینه به سینه در میان رزمندگان اسلام پخش شده است.
ماجرا از این قرار است که : نبرد سنگینی در فاصله نزدیک بین ایرانی ها و عراقی ها در گرفته بود و طرفین بعد از مدتی خسته شدن و دیگه به طرف هم شلیک نمی کردن و در وضعیت سکون قرار داشتن.
این وسط یه تک تیرانداز ایرانی ناگهان به عربی میگه : جاسم کیه؟
یه عراقی از همه جا بی خبر سرشو بالا میاره و میگه : من که همون لحظه به درک واصل میشه.
چند دقیقه بعد دوباره همون صدا میگه : رحمان کیه؟ یه عراقی دیگه میگه : من و اونم یه گلوله وسط مغزش میشینه.
عراقیا که از این قضیه کلافه شدن و فهمیدن طرف مقابلشون کیه میان کلک بزنن و یکی از تیراندازان خبرشون داد میزنه میگه : رسول کیه؟
اما کسی جواب نمیده.
چند دقه بعد یکی از خاکریز ایرانیا میگه : کی با رسول کار داشت؟ که اون عراقی سرشو بالا میاره و میگه من!!!
و اونم با یه شلیک بی نقص تک تیر انداز ایرانی به جهنم نقل مکان میکنه.
» نام و نام خانوادگی : | عبدالرسول زرین | تعداد بازدید : 2887
|
» نام پدر : | شکراله | |
» شماره شناسنامه : | - | |
» محل وتاریخ تولد : | اطراف گچساران (1315/05/05) | |
» وضعیت تاهل : | متاهل | |
» محل و تاریخ شهادت : | جزیره مجنون (1362/12/11) | |
» عملیات منجر به شهادت : | خیبر | |
» مسئولیت : | تک تیر انداز |
مقدمه
حماسه جاودان هشت سال دفاع مقدس در سرزمین اسلامی ایران همچون مدال افتخاری است که همیشه تاریخ، بر سینه ستبر مجاهدان اسلام میدرخشد و تلالو آن چشم هر بینندهای را محسور میکند و شمیم دلانگیز این حماسهمقدس مشام آزادگان را مینوازد. مجاهدانی که با بهرهمندی از چشمه سار زلال تعالیم مکتب اسلام و رهبری قائد عظیم الشان جهان تشیع حضرت امام خمینی (ره) با خلق حماسه هایی پرشور، خویش را در مسند بلند مرتبهترین مردم دنیا قرار داده و پیشاهنگ ایثار و فداکاری و مقاومت شدند و در زمین نیز آسمانی زیستند.
یکی از این عرشیان فرش نشین "شهید بزرگوار عبدالرسول زرین" بود که قفس تن را شکست و از خاک بر افلاک رسید و مصداق حقیقی ((یخرج الحی من المیت)) بود. شجاعت و رشادتهای این شیر مرد جبهههای حق علیه باطل آنچنان زیاد بود که شهید حاج حسین خرازی سر لشکر پر آوازه اسلام وی را "گردان تک نفره زرین" نامیدند. جای جای جبهههای جنگ و زمان به زمان این حماسههای جاویدان، تمثالی از حضور شهید را در خود دارد. از دارخوین تا آبادان، از پادگان حمیدیه تا طلاییه، از سوسنگرد تا هویزه، از تپههای الله اکبر تا بستان و از فکه تا عین خوش و بالاخره در عملیات خیبر مهر شهادت بر طومار زندگی این بزرگمرد دلیر نقش بست و تربت او تا ابد دارالشفای آزادگان و احرار خواهد بود.
زندگینامه شهید
شهید عبدالرسول زرین سال 1315 در اطراف گچساران از شهرستانهای جنوب غربی استان کهگیلویه و بویراحمد به دنیا آمد و اجدادشان از بزرگان آن خطه بودند. در ۴سالگی پدر ودر ۶سالگی مادرش را از دست داد ، سرپرستی او را دایی اش بر عهده گرفت. در ۹سالگی با بیداری فطرت حق جویانه احساس کرد حق خود و نزدیکانش را دیگران پایمال کردند .تصمیم به هجرت از آن محیط پر از خان و خان زاده گرفت.
این نوجوان یتیم خدا جوی در ۱۵ سالگی بعد از طی طریق کوه و دشت، تنها به اصفهان رسید وبعد از مدتی کار و تلاش تشکیل خانواده داد و در سن ۲۷سالگی اقوامش را که در کودکی گم کرده بود پیدا کرد.
وبالاخره منزل و مغازه ای با شغل لباس فروشی در حوالی مسجد باباعلی عسگر اصفهان تهیه کرد ومرتبا وعاشقانه در خانه خدا حضور یافت و ازنیایش با رب البیت و تماس با روحانیون سیری نپذیرفت.
عشق به خدا ومبلغین دین خدا و برائت از دشمنان خدا سراپای وجود او را تسخیر کرد ، در تظاهرات ضد طاغوت شرکت می کرد ومزاحمت های ساواک بر اراده محکم و مومنانه اش برای تحقق فرامین امام خمینی (ره) کوچکترین خللی ایجاد نکرد تا این که رژیم پوسیده ستم شاهی افول و آفتاب درخشان حکومت اسلامی طلوع نمود وهمگان را از جمله شهید زرین را به حمایت جانانه بر می انگیخت تا این که جنگ مستکبران و ایادی آن ها در کردستان و سپس خوزستان شروع شد.
در این هنگام شهید عبدالرسول زرین که افتخار عضویت در سپاه اصفهان را داشت به غرب کشور اعزام شد و مردانه و هوشیارانه به سرکوبی ضد انقلاب پرداخت . وبعد از آن سراسیمه به جبهه جنوب شتافت و در کنار سردار شهید حاج حسین خرازی و سردار رحیم صفوی به نبرد پرداخت .
وی در جبهه ها نقش منحصر به فردی را ایفا کرد و در جنگ های نا منظم و دیگر عملیات ها به عنوان تک تیر انداز نقش حساس وظریف خود را بازی کرد و چنان ضربات محلکی را ماهرانه به ایادی دشمن وارد کرد که سپاه خصم را بعد از تلفات سنگین مادی و انسانی دچار سر گیجه وتحیر نمود…
"شهید حاج حسین خرازی" سرلشگر پر آوازه جبهه اسلام ، شهید زرین را به خوبی می شناخت و در باره اش حرفهای زیادی زده است رابطه این دو رابطه پدر و فرزندی بوده و بارها همدوش با یکدیگر صحنه های پر خطر ونفس گیر را در کردستان وجنوب به چشم دیده اند.
زرین بارها زخمی شده بود و۶۰ درصد از کار افتادگی داشت ، خرازی معافیت او را از رزم صادر کرده بود اما نشستن برای این رزمنده دلاور معنایی نداشت و اگر نشستن و تسلیم را می شناخت در ۱۵سالگی جسارت ترک موطن را نداشته و سرگردان بیابان وحشی نمی شد .
"شهید خرازی" می فرماید: قبل از شروع جنگ تحمیلی در کردستان و در گروه ضربت خیلی خوب خود را نشان داد. دیوانه دره و آوردگاه گاران شاهد دلاوری های اوست .گروه ضربت به فرماندهی حسین خرازی به هر وحشت کده ای سرک می کشید و بارها با هنر این پلنگ کوهستان یعنی زرین از مهلکه ها گریخته و نشانه گیری های دقیق او بیشترین آسیب ها را به دشمن زده است .
تک تیر انداز سرشناس نبرد ، بارها آتش بار دشمن را در ارتفاعات صعب العبور فقط با یکبار فشار دادن ماشه تفنگ (( اس وی دی و اف پی کا)) خاموش کرده است .
با شروع جنگ تحمیلی به جبهه های جنوب آمده وتا سال ۶۳ به طور مداوم در اکثر عملیاتهای جنوب و غرب حضور فعال داشته است .
تعدادی از رزمندگان را آموزش داده وبه عنوان تک تیر انداز به گردان ها فرستاده اند.
این ادعای بزرگی است ولی اتفاق افتاده ، شوخی نیست ، این مطلب به تائید حاج حسین خرازی رسیده است و قول اوست که به وسیله سلاح اس وی دی چند هزار دشمن بعثی را به هلاکت رسانیده و چندین فرمانده عراقی را از میان برداشته است.
شهید خرازی پس از شهادت شهید زرین دستش قطع شد و برادرانی که برای عیادت ایشان رفته بودند میگفتند که در آن یک ساعتی که پیش ایشان بودیم فقط از حماسه ی شهید زرین تعریف کردند و خیلی متاثر بودند و در آنجا گفتند :"من به جرات میتوانم بگویم که شهید زرین بیش از 3هزار عراقی را به درک واصل کرده است" |
شهید زرین چند تپه را به تنهائی تصرف نمود، تپه هایی که زرین تصرف کرده به نام خودش نام گذاری کرده اند.
"شهید خرازی" در مورد دلاوری های این شهید فرموده است :
انگار که ایشان جنگی به دنیا آمده بود و در جای دیگر ایشان را گردان تک نفره زرین خطاب کرده بودند بدین لحاظ که او به اندازه یک گردان موثر بود و باز میفرمایند "هرکجا کم می آوردیم هرکجا به مشکلی برخورد میکردیم ایشان را میفرستادیم و عبدالرسول هم خلی خوب و با خونسردی قضایا را فیصله میداد" و ما ایشان را در جاهای حساسی وارد میکردیم. وقتی در عملیات حضور می یافت انگار دشمن متوجه میشد چون که دیگر نه نیروهایش تردد خاصی میکرد و نه خود روهایش و جدا دشمن را این کار خیلی خوب و مهم و حیاتی ایشان دچار دستپاچگی گرده بود.
حاج حسین از خصوصیات معنوی ایشان ، به سادگی و بی آلایشی عجیب ، حالات دعا و تضرع مداوم در پیشگاه خدا ، شجاعت عجیب و اخلاص و توکل محض به خدا ، ادب و وقار و مهربانی وافر نسبت به مردم و رزمندگان گه از این به روحیه "اشداء علی الکفار رحماءبینهم" در مورد ایشان یاد میکنند و میفرمایند "این بعد معنوی منظوم با نظامی در ایشان باعث خلق این حماسه های بزرگ شده بود که اینها فقط مخصوص شهداست ، کارهای بزرگی که شاید افراد عادی از درک آن عاجز باشند."
زرین بسیار ساده و صمیمی بود تواضع وفروتنی عجیبی تمام وجودش را فرا گرفته بود حتی ذره ای تکبر از او دیده نشد با نگاه به قامت خاکی وظاهر بسیار ساده اش هیچکس نمی توانست باور کند که او همان تک تیر انداز بزرگ است.
در عمليات خيبر خط رو از عراقي پاک کرده بود و با توجه به اينکه روحيه دشمن از اين قضيه بسيار گرفته شده بود به خاطر همين دشمن به دنبال ايشان بود و پس از محاصره توسط دشمن و شليک پي در پي خمپاره به سنگر ايشان در همان روزي که دو هفته قبل به يکي از همرزمانش(آقا نادر قاسمي) گفته بود، به شهادت رسيدند که پس از آن برادران در بي سيم ها و راديو دشمن شنيده بودند که اظهار مي کنند "شکارچي خميني" را زديم.
سرانجام روح این مجاهد با صفا و سر باز مخلص لشگر امام حسین(ع) بعد از بارها مجروحیت و به یادگار گذاشتن ۷ فرزند و ده ها نکته عبرت انگیز با عشق به حسین بن علی (ع) در عملیات خیبر به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
تفنگ مورد علاقه شهید (مگ یا سیمینوف)
شهید زرین، کابوس تک تیراندازهای عراقی و یکی از اعجوبه های تک تیراندازی که تا کنون ایران به خود دیده ، اینجا، هنوز مردانی از جنس شهید زرین وجود دارند که آماده دفاع از کیان میهن اسلامی خویش هستند و کافی است که رهبرشان، اشاره ای کند تا جمجمه های دشمنان را در هوا پراکنده کنند.
اسرائیل یا آمریکا یا هر دشمنی که از زندگی سیر شده، می تواند مرگ خویش را در کوههای زاگرس تجربه کند، البته اگر بتواند به زاگرس دلیر برسد. اینجا، مردانی ایستاده اند که تشنه ی بوی باروتند تشنه ی دوربین تفنگ های تک تیراندازی.تشنه ی خلق حماسه ای دیگر.
شهید زرین باید بداند، برادرانش هرگز نخواهند گذاشت اسلحه اش بر زمین بماند.
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺗﮏ ﺗﯿﺮﺍﻧﺪﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎ 700 ﺷﻠﯿﮏ ﻣﻮﻓﻖ، ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺗﮏ ﻧﻔﺮﻩ
"شهید عبدالرسول زرین” ، این مرد بزرگ و با وقار با آمار ۷۰۰ شلیک و هدف مثبت، نفر اول جنگ ها در جهان قلمداد می شود، درحالی که تا قبل از ایشان کریس کایل امریکایی با ۱۶۰ هدف نفر اول بحساب می آمد!!!
ﻧﮑﺘﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎ ﺩﺭﺍﮔﺎﻧﻒ SVD ﺷﻠﯿﮏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﮐﺮﯾﺲ ﮐﺎﯾﻞ ( ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺗﮏ ﺗﯿﺮﺍﻧﺪﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﻠﺢ ﺍﯾﺎﻻﺕ ﻣﺘﺤﺪﻩ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ) ﺣﮑﻢ ﺗﻔﻨﮓ ﺳﺎﭼﻤﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ.
دوئل شهید زرین و یک تک تیرانداز خبره عراقی که به صورت همزمان همدیگر را هدف قرار میدهند منجر به سوراخ شدن گوش شهید زرین شده و گلوله این شهید مغز تکتیرانداز عراقی را درمینوردد.
ﺻﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﮑﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﮏ ﺗﯿﺮﺍﻧﺪﺍﺯ ، ﯾﮏ ﺗﯿﻢ ﺑﯿﺴﺖ ﻧﻔﺮﯼ ﺍﺯ ﺗﮏ ﺗﯿﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻫﺎﯼ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺭﻭ ﺍﺟﯿﺮ ﮐﺮﺩ!!!
این ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ (شهید زرین) ﺍﻓﺴﺮﺍﻥ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻌﺜﯽ ﻭ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﻨﺎﻓﻘﯿﻦ که به خاک ما تجاوز کرده بودند ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﺩ ﺍﻣﺎ ﮐﺮﯾﺲ ﮐﺎﯾﻞ نیروهای غیرنظامی،زنان و کودکان و ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺍﻟﻘﺎﻋﺪﻩ ﻋﺮﺍﻕ ﺭﻭ میزدند.
در مواردی هم ایشون توانستند به تنهایی چند تپه اشغال شده توسط عراقی ها رو تصرف کنند که آن تپه ها به نام خودشان ثبت گردید.
برخی از ویژگی های اخلاقی شهید
قبل از پیروزی انقلاب مرتب در راه پیمائی ها شرکت میکردند و از عاشقان حضرت امام راحل بودند مدتی به علت پایین کشیدن مجسمه شاه در میدان انقلاب مورد تعقیب ساواک بودند و تا مدتی مخفیانه به تبلیغ مشغول بودند ، تقید زیادی به نماز اول وقت خصوصا نماز جماعت داشتند و خود موذن مسجد بودند و دائما ایشان را در حال گفتن ذکر خدا بودند عشق و ارادت خاصی به ائمه اطهار داشتند و خالصا در مجالسی که به یاد و بزرگداشت آن عزیزان برپا میشد شرکت میکردند و گاهی در این مواقع از خود بی خود میشدند و همواره از خواب هایی که از اهل بیت میدیدند تعریف مینمودند ، بسیار کم هزینه و ساده زیست بودند و در عین تنگدستی به همنوعان خود کمک میکردند و به فکر افراد فقیر و کم درآمد بودند هر چیزی را برای خود میخواست برای دیگران نیز همان را میخواست و این صفت در عمل ایشان متجلی بودند. بسیار متواضع ، ساده زیست ، مهربان ، شوخ طبع و دلسوز بودند و از این لحاظ زبانزد خاص و عام بودند.
هرکس از او یاد میکند به صورت عمیق از ایمان و اخلاص و سادگی او تعریف میکند و اکثرا از او به عنوان فردی مخلص و بی ریا که انگار کسی را با این خصوصیات تا حال در دنیا ندیده اند یاد میکنند در عین این محبت و اخلاص در بین مردم به دشمنان و منافقین به شدیدترین وجه می تازید تا جایی که "شهید خرازی" درباره ایشان فرمودند : ایشان مصداق آیه ((اشداء علی الکفار رحماء بینهم)) بودند.
گزیده ای از مصاحبه سردار دلاور اسلام شهید حاج حسین خرازی در مورد شهید عبدالرسول زرین
برادر عبدالرسول زرین فردی وفادار و فداکار و جانباز راه اسلام و انقلاب و امام بودند که ما از موقعی که ایشان را شناختیم در جهاد بودند، در فعالیت بودند در مبارزه بودند. ایشان در عملیات فرماندهی کل قوا نقش تعیین کننده بسزایی داشتند و به قدری ایشان با یک ظرافت و حساسیت و یک وسواس خاصی قبل از عملیات کارهای حفاظتی که برادرها یک کانال کنده بودند که ایشان در این کانال با تبحر و زیرکی خاصی خودش را استتار میکرد و در نزدیکترین جای منطقه عملیات نسبت به دشمن ایشان قرار میگرفت. ما چندین بار که برای اطلاع از پیشرفت کار، منطقه را بازدید میکردیم ایشان را میدیدیم که در یک وضعیت خیلی مشکل و طاقت فرسایی قرار گرفته بود، اما ایشان خم به ابرو نمی آورد و مرتب صبر میکرد. خیلی خوب جنگیدن را بلد بود ، انگار که ایشان جنگی به دنیا آمده بود.
با سلاح هائی که در عملیات های مختلف غنیمت به دست آورده بودیم ، ایشان یک مجموعه ای به نام تک تیر انداز بوجود آورده بود که ایشان سرپرستی آن را بر عهده داشت... در حین خطوط پدافندی ایشان کار میکرد و با یک علاقه زاید الوصفی می آمد و توی یک شرایط مشکل و یک شرایط خوبی که به طرف دشمن اشراف باشد قرار میگرفت و دشمن را با اسلحه خودش اذیت میکرد، دشمن را میکشت و هرچه که دشمن دنبال میکرد که ببیند تیر از کجا می آید، از کجا آتش می آید ، به قدری ایشان کار کره بود که دشمن متوجه این امر نمیشد، من خودم بعد از عملیات طریق القدس نزدیک ایشان بودم و دیدم که عراقی ها می آمدند بروند دستشویی ، ایشان هدف میگرفت و آنها در همان حال زمین میخوردند.
و من خودم چندین صحنه را شاهدش بودم در این موقع بود جایی که ایشان جنگ میکرد عراقی ها کشف کردند و یک تیری رها شد و من خودم کنار ایشان ایستاده بودم که این تیر آمد و خدا خیلی رحم کرد و خدا به ما خلی لطف کرد که ایشان را نگه داشت. همان لحظه این تیر آمد از بغل گوش ایشان رد شد و لاله راست گوش ایشان را سوراخ کرد ایشان اصلا خم به ابرو نیاورد و با یک حالت بشاش و خندانی دو مرتبه کارش را با یک جدیت بیشتری انجام داد و یک عکس از ایشان هست که نمایانگر کاری بود که ایشان داشت انجام میداد و خود گواه صادقی بود از فعالیت ها و تلاش و مبارزه ایشان در عملیات های مختلف شرکت داشتند ، در عملیات بیت المقدس بودند ، در عملیات فتح المبین نیز شرکت داشتند و ما ایشان را در جاهای حساسی وارد میکردیم در عملیات ها هرکجا کم می آوردیم، هرکجا به مشکلی بر میخوردیم ایشان را میفرستادیم جلو و ایشان خلی خوب با خونسردی قضایا را حل میکرد.
در عملیات رمضان بود که ایشان زخمی شد ، زخم عجیبی برداشتند. ایشان بحمدالله این مدت را پشت سرگذاشتند و بلافاصله بعد از این عافیت پیدا کردند وارد عملیاتها شدند.
در عملیات والفجر4 ایشان بودند و با یک نفر برای ایشان خشاب پر میکردند و ایشان مرتب عراقیها را می انداخت روی زمین و خودش می گفت که من در آن روز 40 نفر از عراقیها را زدم ، بعذ این ها کشته شدند غیر از آنهایی که زخمی شدند. در کنار دست ایشان یکی از فرماندهان گردان به نام برادر علیرضا حیدری شهید شده بود و ایشان در آن حال برای عبدالرسول خشاب پر میکرد ، عبدالرسول یک دفعه متوجه میشود که ایشان شهید شدند و بدون این که خوب حالا ایشان شهید شده و به لقاء الله پیوسته کارش را اصلا معطل نکرد ، مختل نکرد ، تعطیل نکرد و کارش را هم چنان ادامه داد.
و من میتوانم بگویم که موفقیت مرحله سوم عملیات والفجر4 به کار خیلی خوب برادرمان عبدالرسئل زرین تناسب داشت و خیلی تعیین کننده بود کار ایشان و توانست عملیات را با آن کار مهم و حیاتی خودش موفق بکند.
در عملیات خیبر هم ایشان بودند و همین کار را مرتبا انجام می دادند. دشمن را این کار او جدا نگران کرده بود، خیلی دشمن را دچار دستپاچگی کرده بود و جدا در لحظه لحظه کاری که داریم این جا انجام میدهیم و در عملیات هایی که بعد از ایشان انجام شده جای ایشان خیلی خالی است و ما سعی کردیم که این ایتکار و خلاقیتی که ایشان در این رابطه و در این بعد اساسی عملیات ایشان داشت ، یعنی تشکیل گروه تک تیر انداز را انجام دهیم و این وصیت برادر شهیدمان را عملی کرده باشیم شجاعت و استقامت عجیب این برادر که در طول عملیات های مختلف ، خوب، برادران که اینجا هستند شاهدش بودند و این ایمان قوی و شجاعت و استقامت چیز ساده ای نبود.
یکی از روحیات ایشان که بیشتر در عملیات ها این را مشاهده میکردیم و این هم جز ایمان قوی این برادر نبود همین روحیه اشداء علی الکفار رحماء بینهم بود. یک روحیه خیلی بالائی داشت و هیچ علاقه نداشت ، دشمنان خدا روی زمین راه بروند و همواره در فکر آن بود که دشمنان خدا و خلق خد را از روی زمین بردارد. دیگر تواضع و محبت عجیبی که ایشان نسبت به رزمندگان داشت ، ادب و وقاری که ایشان نسبت به رزمندگان اداء میکرد و با احترام ایشان برادرهای رزمنده را صدا میزد و با یک وسواس و علاقه وافری ایشان شروع میکرد به آموزش. دیگر از حالات روحی ایشان ، بعد معنوی قوی بود که ایشان داشت ، حالات نماز و نیایش و دعائی که ایشان داشت و با آن سادگی یک تحول عجیبی را جدا ما همیشه میدیدیم که در ایشان است عمل به مستحبات ، کارهای دیگری که غیر از این کار ایشان داشتند وو ما زبانمان قاصر است که همه کارهای این شهیدان را بگوئیم. و تازه این ها یک جزیی از کارهایی است که این شهید بزرگوار انجام داده و صریحا می گوییم که تمام ارزش های شهدا مخصوصا عبدالرسول را نمیتوانیم بیان کنیم. تمام لحظاتی که ما با اینش هید بودیم همه اش خاطره بود. کارهای بزرگی که شاید از لحاظ درک افراد عادی اهمیتی ندهند و خاطره های زیادی در این برادران میدیدیم که یک نمونه این بعد معنوی منظوم با نظامی است.
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
در حقيقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى] اينكه بهشت براى آنان باشد خريده است همان كسانى كه در راه خدا مىجنگند و مىكشند و كشته مىشوند [اين] به عنوان وعده حقى در تورات و انجيل و قرآن بر عهده اوست و چه كسى از خدا به عهد خويش وفادارتر است پس به اين معاملهاى كه با او كردهايد شادمان باشيد و اين همان كاميابى بزرگ است.
با درود و صلوات بر معلم حماسه آفرین و رزم آفرین و غرور آفرین رزمندگان اسلام امام حسین علیه السلام و با درود بر شاگرد مکتب او امام خمینی دام ظله و با درود بر خانواده های معظم شهدا و جانبازان انقلاب ، این شهدای زنده
وصیت نامه ی خود را آغاز میکنم :
ای امت شهید پرور، ما بر حسین اقتدا نموده و به گفته امام عزیزمان مثل حسین وارد جنگ شده ایم و مثل حسین باید به شهادت برسیم .
و حسین به ما یاد داده است که هیهات من الذله که هیچ زیر بار ذلت و خواری نرویم و این معلم ماست که راه را روشن نموده و این خون ناقابل من از تبعیت از رهبری حسین به زمین ریخته شده و حفاظت خون شهدا این است که تابع رهبر کبیر انقلاب بوده و سخنان آن را گوش فرا دهیم چرا که صحبت های امام از خودش نیست بلکه از قرآن است و عترت.
و مسئله دیگر اینکه به ما گفتندامام عزیزمان که فرمودند : دامن زدن به اختلاف معصیت است و اختلافات که شیطانی و حیوانی است دست نزنیم و اعتصام بجوییم به حبل الله تا بلکه با وحدت خودمان و وحدت شیعه و سنی انقلاب را به جهان صادر نماییم.
رسول الله فرمودند که اتحاد مایه رحمت و تفرقه مایه عذاب در دنیا و آخرت است.
پس وحدت را حفظ نموده تا ضربه از دشمن داخلی و خارجی نخوردیم و در خط ولایت فقیه که همان ولایت رسول الله و ولایت رسول الله همان ولایت الله است قرار گیریم. انشاالله
پدران و مادران شهدا بدانید با این مجاهدتتان پسرتان را در راه خدا هدیه نموده اید و در دنیا و آخرت سربلند و در روز قیامت نزد شهدا و رسول الله رو سفید خواهید بود که خدا انشاالله به شما صبر و اجر صابران را به شما عنایت فرماید.
ای مسئولین و ای کسانی که مسئولیت کارهای اجرایی در دست شماست بدانید این کارها مسئولیت و تعهد است در قبال اسلام و خدای نکرده اگر هوای نفس بر شما غلبه کند به زمین میخورید مثل بنی صدر و امثالهم و اگر با توکل بر خدا همه کارهایتان اعم از نفس کشیدن و خشم و غضب و دوستی تان و جنگ و جهاد و حرف زدن و اعمالتان برای او باشد در دنیا و آخرت سربلند خواهید بود. که اگر مسئولین از روی هوای نفس خود کار کنند به خون شهدا و خانواده شهدا و معلولین و مصدومین و مجروحین خیانت نموده اند و نه دنیا را دارند و نه آخرت را.
ای مردم، من حقیر که مدتهای زیادی در جبهه ها بوده ام به عشق امام حسین آمده ام و امام حسین است که به من این شور و شعف را داده است که اگر به شهادت برسم سعادت و اگر پیروز شوم باز هم سعادت.
همسر و فرزندانم بدانید که پدرتان به امام حسین اقتدا نموده و شما اگر بخواهید راه من را ادامه بدهید به زینب قهرمان کربلا اقتدا نمایید . مردن حق است. چگونه مردن، شرط است که آیا با شرافت بمیرم و یا با ذلت ، که من مرگ با شرافت و سعادت را انتخاب نموده ام و از شماها میخواهم جهت شادی من به نماز جمعه و جماعت و روضه خوانی ها که برای ائمه هست و کلیه ی راهچیمایی هایی که به نفع اسلام و قرآن است در حد مقدور شرکت نمائید و در پایان از کلیه کسانی که با من سر و حسابی داشتند میخواهم من را حلال نمایید . به امید فتح کربلا و بعد قدس و به امید پیروزی اسلام بر استکبار جهانی.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار رزمندگان اسلام نصرت و یاری بفرما
و السلام علیکم و رحمت الله